باسلام و احترام
ضمن عرض تسلیت به مناسبت شهادت امام حسین علیه السلام و یاران باوفای ایشان، در ادامه پیاده سازی متنی جلسه هفتم سخنرانی امام حسین علیه السلام، شهید بددینی
که توسط خبرگزاری ایکنا انجام شده است، بازنشر می شود.
تاریخ سخنرانی: 6 شهریورماه 1399 مصادف با 7 محرم الحرام 1442
اجتهاد مقابل نص؛ عامل مهم اختلاف در صدر اسلام
به گزارش ایکنا؛ هفتمین جلسه از مراسم عزاداری اباعبدالله الحسین(ع) با سخنرانی محمد اسدیگرمارودی، استاد دانشگاه صنعتی شریف، امروز، ششم شهریورماه، به صورت مجازی برگزار شد که متن آن را در ادامه میخوانید؛
خداوند وقتی هدف آفرینش انسانها را لقاءالله معین فرموده، صراط مستقیمی را هم برای نیل به این هدف برای ما مشخص فرموده و میخواهد به صورت امت واحده در راستای این هدف حرکت کنیم و چون قدرت انتخاب داریم، این امت واحده شدن جبری نیست، بلکه عوامل امت واحده شدن را خداوند قرار میدهد و استفاده از آن و هماهنگی با آن و وفق دادن حرکت خود با آن در شئون فردی و خانوادگی و اجتماعی به اختیار خود ماست. اولین عاملی که خدا برای تبدیل شدن ما به امت واحده قرار داد، فطرت بود، اما فطرت تحت تأثیر عوامل مختلف قرار میگیرد و توان لازم برای امت واحده ساختن انسانها را ندارد؛ لذا بحث بعثت و ارسال رسل و انزال کتب پیش آمد.
امت واحده بر مبنای فطرت آغاز میشود، اما دوام نمیآورد و لذا اختلاف پیدا شد و قرآن نیز برای حل این مشکل بحث بعثت را پیش آورد. آنچه ما در فطرت به عنوان عوامل هدایتی از طرف خدا سراغ داریم عقل است و دل و اقتضای عقل و دل نیز وجدان بیدار انسانی است، اما اگر وحی در کنار عقل نباشد، چندین مشکل برایش پیش میآید.
مشکلات جدایی عقل از وحی چیست؟
مشکل اول اینکه چون انسان فقط فطرت ندارد، بلکه غریزه هم دارد، چهبسا این کششهای غریزهای، انسان را گیر میاندازد و عقل را تحت تأثیر هوای نفس و غریزههای حیوانی قرار میدهد؛ لذا بسیاری از جنایاتی که جنایتکاران مرتکب شدهاند و بسیاری از شیطنتهایی که منافقان پیش آوردند و بسیاری از تفسیرهای غلط قرآن که تفسیر به رای بود و بسیاری از تاویلهای ناروای قرآنی به وسیله همین عقل انسانی صورت گرفت که آنها را دچار این همه مشکلات و بدبختیها کرد؛ لذا در یک نگاه، عقل منهای یک حامی و کمککننده و فصل الخطاب به نام وحی، دچار این مشکلات شده است.
عقل اگر به صورت دقیق تمام ضوابط تعقل را رعایت کند، خود میفهمد که به وحی نیاز دارد، همان طور که میفهمد به حس نیاز دارد. اگر در فاصله چند متری ما لیوان چای در دست کسی باشد و از من بپرسند که این چای شیرین است یا تلخ؟ میگویم نمیدانم، چون لازمه فهمیدن مزه چای، حس چشایی است. در اینجا عقل کارآیی ندارد و ابزاری که لازم داریم حواس است. همان طور که عقل میفهمد برای قضاوت در مورد مزه این چای باید از حس کمک بگیرد، خود حس نیز برای دیدن میگوید که نیازمند نور هستم و عقل هم میفهمد که نیازمند وحی است؛ لذا باید در کنار فطرت، عامل دیگری برای امت واحده بودن قرار گیرد که بعثت انبیاست.
در اصول کافی یک حدیث از امام صادق(ع) در مورد کارایی عقل و نقش عقل در فهم نیاز به وحی نقل شده است. امام(ع) فرمودند: «اِنَّ أَوَّلَ الْأُمُورِ وَ مَبْدَأَهَا وَ قُوَّتَهَا وَ عِمَارَتَهَا الَّتِي لَا يُنْتَفَعُ بِشَيْءٍ إِلَّا بِهِ الْعَقْلُ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ زِينَةً لِخَلْقِهِ وَ نُوراً لَهُمْ فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُونَ وَ أَنَّهُ الْبَاقِي وَ هُمُ الْفَانُونَ وَ اسْتَدَلُّوا بِعُقُولِهِمْ عَلَى مَا رَأَوْا مِنْ خَلْقِهِ مِنْ سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ وَ شَمْسِهِ وَ قَمَرِهِ وَ لَيْلِهِ وَ نَهَارِهِ وَ بِأَنَّ لَهُ وَ لَهُمْ خَالِقاً وَ مُدَبِّراً لَمْ يَزَلْ وَ لَا يَزُولُ وَ عَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِيحِ وَ أَنَّ الظُّلْمَةَ فِي الْجَهْلِ وَ أَنَّ النُّورَ فِي الْعِلْمِ فَهَذَا مَا دَلَّهُمْ عَلَيْهِ الْعَقْلُ قِيلَ لَهُ فَهَلْ يَكْتَفِي الْعِبَادُ بِالْعَقْلِ دُونَ غَيْرِهِ قَالَ إِنَّ الْعَاقِلَ لِدَلَالَةِ عَقْلِهِ الَّذِي جَعَلَهُ اللَّهُ قِوَامَهُ وَ زِينَتَهُ وَ هِدَايَتَهُ عَلِمَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ هُوَ رَبُّهُ وَ عَلِمَ أَنَّ لِخَالِقِهِ مَحَبَّةً وَ أَنَّ لَهُ كَرَاهِيَةً وَ أَنَّ لَهُ طَاعَةً وَ أَنَّ لَهُ مَعْصِيَةً فَلَمْ يَجِدْ عَقْلَهُ يَدُلُّهُ عَلَى ذَلِكَ وَ عَلِمَ أَنَّهُ لَا يُوصَلُ إِلَيْهِ إِلَّا بِالْعِلْمِ وَ طَلَبِهِ وَ أَنَّهُ لَا يَنْتَفِعُ بِعَقْلِهِ إِنْ لَمْ يُصِبْ ذَلِكَ بِعِلْمِهِ فَوَجَبَ عَلَى الْعَاقِلِ طَلَبُ الْعِلْمِ وَ الْأَدَبِ الَّذِي لَا قِوَامَ لَهُ إِلَّا بِه».
یعنی، هر امر، مبدأ و آغاز هر کار و قوت و توان بر هر کار و معمور و آباد شدن به هر چیزی که جز با آن نمیتوانیم به نفعی برسیم، عقل است؛ یعنی در هر کاری اگر بخواهیم از ابتدا به فکر آبادی و درستی و بهرهمندی باشیم، باید عقل دخالت کند. خداوند زینت انسان را عقل او قرار داده است و عقل انسان را ارزنده میکند و یک روشنایی میآورد تا ببیند. عقل است که به انسان میفهماند خالقی دارد. میفهمد که مخلوق است و میفهمد که خداوند امورش را تدبیر میکند و میفهمد خدا باقی است، چون واجب بالذات است و فنا برای ممکنات است. در ادامه فرمود: به وسیله عقل، استدلال میکنند که خلق خدا، اعم از آسمان و زمین و شب و روز، خالق و مدبری دارند که همیشه بوده و خواهد بود؛ لذا اینها را عقل میفهمد.
در ادامه روایت دارد که برای فردی سؤال ایجاد شد و به امام گفت: آیا همین عقل برای بندگان خدا کفایت میکند؟ امام(ع) فرمودند: «به درستی که عاقل با دلالت و راهنمایی عقلش میفهمد که خدا حق است و خدا مربی است»؛ لذا اگر انسان با عقل و فطرت خودش در خودشناسی کار کند، میفهمد که اگر فیزیک بلد نیست، احتیاج به استاد فیزیک دارد و از همه مهمتر، برای آدم شدن و تربیت شدن نیازمند مربیان لایقی است که آن مربیان راه را رفته باشند و آنها در عمل نشان دادند که مربی هستند و خود را تربیت کردند و حال تربیت ما را نیز قبول کنند.
امام علی(ع) در قالب مناجات با خدا میفرمایند: «إِلهِى كَفى بِى عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَكَفى بِى فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِى رَبّاً»، خدایا این عزت برای من بس که عبد تو باشم و این افتخار برای من بس که تو مربی من باشی. اگر یک عالم ربانی و یک صاحب نفس به من بگوید حاضرم تو را تربیت کنم من به خود نمیبالم؟ برخی انسانهای تشنه انسانیت سالها میگردند و ناله میزنند و دعا میکنند تا به اهل نفسی برخورند و بتوانند در محضر آنها قرار گیرند.
امام صادق(ع) فرمود عقل میفهمد که خدایی هست و خدا حق است و او پروردگار انسان است و میداند که این خدا چیزهایی را دوست دارد و از چیزهایی بدش میآید. طبیعتاً باید چیزی که خدا دوست دارد را انجام دهیم و از چیزی که خدا دوست ندارد باید جدا شویم، اما میفهمد که عقلش، اینکه چه چیزهایی را خدا دوست دارد یا ندارد را نمیداند و میداند که نمیتواند وصل شود به چیزی که خدا میخواهد و جدا شود از چیزی که خدا نمیخواهد، مگر اینکه عالم شود و آنها را بفهمد و باید آنها را به دست آورد و میفهمد که عقلش نمیتواند به او نفع برساند. پس بر عاقل واجب است که اینها را یاد بگیرد و این ادب شدن را بیاموزد و این نیز برپا نمیشود مگر با آن آگاهی که بر عهده انبیا است و خود عقل میگوید از انبیا کمک بگیر.
به قدری این مسئله در قرآن حساس است که خدا ضمن اینکه فطرت را مهم شمرده است و در آیه ۳۰ روم فرمود: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»، با این حال میگوید که چون فطرت کفایت نمیکند، بنابراین انبیا را برانگیخت و فرمود: «فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ»، خداوند در میان این مردم که قبلاً امت واحده بودند، اما از امت واحده بودن درآمدند و فطرت برایشان کفایت نکرد، انبیا را برانگیخت. فطرت کافی نبود و اختلاف ایجاد شد که برای حل آن، خداوند پیامبرانی را با کتاب فرستاد و خدا همانرطور که برای فطرت ارزش قائل شد، برای بعثت نیز ارزش زیادی قائل شده است.
خداوند در آیه ۱۶۴ سوره آل عمران فرمود «لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَ إِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ»، «مَنَ» که در آیه آمده، نعمت بزرگ و عظیم را مطرح میکند. خدا نعمت بزرگی را به مؤمنین داد، یعنی آنکه خدا آن را قبول کرده، خداوند برایش پیامبر را قرار داده است که آیات الهی را برای اینها تلاوت کند، گرچه این انسان قبل از بعثت در ضلالت قرار داشته است.
در اینجا باید بین «غوایت» و «ضلالت» فرق گذاشت. «غوایت» در آن جایی است که هدف را نمیشناسیم اما ضلالت آنجایی است که هدف را میشناسیم اما راه رسیدن به هدف را نمیدانیم. مثلا اگر قرار است امروز به دانشکده بروم، هدف معینی دارم، اما راه را گم کردهام که به من میگویند دچار ضلالت شدهای، چون مسیری که انتخاب کردی درست نیست، اما یک وقت است که بنده از منزل بیرون آمدهام، اما سرگردانم و نمیدانم چه کنم که «غوایت» است؛ لذا قرآن فرمود عقل آنها میفهمید که خدا هست، اما راهی که قرار است به خدا برسد را نمیشناختند. وقتی بعثت میآید از آن به نعمت بزرگی یاد میکند؛ لذا عامل دومی که ما را امت واحده میکند بعثت است.
عقل بدون بعثت انبیا نمیتواند امت واحده را شکل دهد
به قدری بعثت مهم است که اگر نباشد فطرت و عقل به تنهایی نمیتواند انسان را امت واحده کند، لذا خدا در سوره نساء آیه ۱۶۵ مطلب عجیبی را مطرح کرده و میفرماید اگر خدا پیامبر نمیفرستاد انسانها در روز قیامت میتوانستند اعتراض کنند و بگویند خدایا ما را طوری خلق کردی که نیازمند عوامل هدایت برای امت واحده بودن داشتیم اما این عوامل را در اختیار ما نگذاشتی. برای فهم آیه ۱۶۵، باید آیات قبلش را نیز خواند. آیات ۱۶۳ و ۱۶۴ فرمود: إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِنْ بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِنْ قَبْلُ وَرُسُلًا لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا».
اما آیه مورد نظر این است: «رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا» این رسولان را مبشر و منذر قرار دادیم. بشارت دهند به اینکه اگر مردم چه کاری کنند سعادتمند میشوند و همچنین برای این باشد که انسانها بعد از اینکه رسولان آمدند، حجتی علیه خدا نداشته باشند و نگویند خدایا نفهمیدیم و در ادامه آیه حکمت و عزت خدا را مطرح کرده است. در خداشناسی قرار است خدا را حکیم بدانیم، چون هدف دارد و بر آن مبنا ما را آفریده و راه رسیدن به هدف را نیز معین کرده است. عزیز و حکیم، راه امت واحده شدن را بعثت قرار داده و در این زمینه منت را مطرح کرده است.
شیطنتهای عقل بعد از بعثت و گرفتاریهایی که ایجاد کرد
اما باید دید شیطنت عقل بعد از بعثت چه گرفتاریهایی برای انسان ایجاد میکند. هم در صدر اسلام و هم امروزه در برخی از مدعیان اسلامشناسی جدید این مشکل را داریم. «عبدالکریم شهرستانی» از نویسندگان مشهور اهل سنت بیش از هزار سال قبل میزیسته و در کتاب «الملل و النحل» توضیحی دارد و میگوید که از جمله عواملی که باعث تفرقه و اختلاف در اسلام شد، اجتهاد در مقابل نص بود.
در اینجا پیشنهاد میکنم کتاب مهم «النص و الاجتهاد» که به فارسی هم به نام «اجتهاد در مقابل نص» ترجمه شده، از «سیدشرفالدین جبل عاملی» را مطالعه کنید. ما به کمک عقل به تبیین وحی میپردازیم و این اجتهاد است، یعنی جهد و کوشش عاقلانه برای فهم درست وحی. انسان با عقل، بررسی و اجتهاد میکند و میگوید از مجموعه این آیات و روایات به این نتیجه رسیدم. در منابع احکام که قرار است احکام را شناسایی کنیم، میگوییم قرآن، سنت، روایات و عقل را داریم؛ یعنی عقل قرار است دخالت و اجتهاد کند، اما اجتهاد در برابر نص نیست. نص این است که نماز بخوانید و روزه بگیرید و اجتهاد نمیخواهد. اما متأسفانه در صدر اسلام به بهانه دخالت دادن عقل برای فهم دین به جای اینکه عقل را برای فهم دین به کار ببرند، عقل را برای تغییر احکام دین به کار بردند.
اجتهاد در برابر نص؛ عامل مهم تفرقه
جبل عاملی میگوید از جمله عواملی که موجب تفرقه و اختلاف در اسلام شد اجتهاد در مقابل نص بود. پیامبر اسلام(ص) و نص دینی، مواردی را معین فرموده بودند، اما خلفا و برخی از صحابه، مصلحت در آن ندیدند و خلاف آن عمل کردند و همین امر موجب تفرقه شد. خلفا و صحابه چه کاره بودند که خلاف نص الهی مصلحتاندیشی کنند؟ این شد بددینی و آنان که به این مطلب توجه داشتند، فریاد زدند که در رأسش امام حسین(ع) در واقعه عاشوراست. فرمود: دین این نیست که به خورد شما میدهند، این طور که دین را رواج میدهید، از دین چیزی باقی نمیماند.
«ابن ابی الحدید» معتزلی است و شرحی بر نهجالبلاغه دارد. در جلد دوازدهم این شرح، بحث مفصلی در این زمینه دارد. میگوید از استادم پرسیدم که خلفا در صدر اسلام اموری را مرتکب شدند که با سنت نبوی و نص دینی مغایر بود؛ یعنی روشن بوده که یک اموری را انجام دادند که نص دینی مغایر اینها بود. در جواب گفتند که آنها چنین مصلحتاندیشی کردند و طبق تشخیص خود خلاف نص دینی عمل کردند. وای بر این بددینی که طبق تشخیص خود خلاف نص دینی عمل کردند. دین آمد که بگوید با فطرت و عقل به این نتیجه برسید که خدا بگوید چه بکنید و چه نکنید؛ لذا فرمود از خدا و رسول(ص) اطاعت کنید. پس اینها چه شد؟ این در صدر اسلام بود که نمونههای دیگری هم دارد.
انکار وحی در عصر حاضر
اما در عصر ما نیز این مسئله صورت گرفت. «اقبال لاهوری» نیز تحت تأثیر «شاه ولی الله دهلوی» قرار گرفت و این اشتباه را مرتکب شد و در این زمینه مطلبی بیان کرده و میگوید حجیت یافتن عقل همان و خاتمه یافتن حجیت غریزه و وحی به منزله منبعی برای معرفت همان؛ یعنی وقتی که عقل فهمید و عقل حجیت پیدا کرد، به اینجا میرسد که حجیت یافتن عقل همان و خاتمیت یافتن حجیت غریزه همان. وقتی عقل میآید میگوید غریزه نباید کارهای باشد و میگوید وحی به منزله منبعی برای معرفت نیز کارهای نیست؛ یعنی عقل به جایی میرسد که وحی را نیاز ندارد؛ یعنی همان طور که غریزه را کنار میگذاریم، وحی را هم کنار میگذاریم. میگوید این کمال نبوت بود که دریافت، باید خود را نسخ و ختم کند؛ یعنی لازمه نبوت این است که بگوید دیگر من نیستم و عقل کافی است.
صاحب کتاب «بسط تجربه نبوی» میگوید که گفتار و رفتار پیامبر(ص) با قوم خود، فقط ارزش الگویی دارد و برای آن نیست که همهجا و در همه نسلها طابق النعل بالنعل عملی شود، آنها مصادیقی هستند از اصول کلی و هر قوم باید مصداق اصول کلی را خود بیابد؛ یعنی پیامبر(ص) یک مطالبی را در صدر اسلام فرمود، حالا الآن طابق النعل بالنعل لازم نیست از آنها پیروی کنیم. ما آنها را الگو قرار دهیم و به تشخیص خودمان امروزه کم و زیادش کنیم. اما این چه نوع دینداری میشود؟
میگویند نبوت به منزله امری مافوق عقل میآید تا با پیامها و تکالیف خود، آدمی را از عوامل پست و مادون عقل رها سازد. پس نبوت عقل را کمک میدهد که گرفتار غریزه نشود، آنگاه با خاتمیت خویش، عامل مافوق را نیز برمیدارد؛ یعنی دیگر وحی نباشد و خودم تصمیم بگیرم، اما آیا خاتمیت به این معناست؟ یا به این معناست که وحی جدید صورت نمیگیرد؟ آن وحی که لازمه عقل انسان است به وسیله پیامبر بیان شد، اما من بگویم که خاتمیت را به این معنا بگیرم که نبوت نمیخواهم و عقل، وحی را نیز کنار بزند؟ این بددینی است. اوج این بددینی در صدر اسلام بود و اساس غلط را پایهگذاری کردند که عقل کفایت میکند و وحی را زیر پا میگذاریم. اینجا امام حسین(ع) فریاد میزند که «لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ في لِقاءِ ... لِيَرْغَبَ الْمُؤْمِنُ في لِقاءِ اللَّهِ مُحِقّاً، فَاِنّي لا اَرَي الْمَوْتَ اِلَّا سَعادَةً وَ لَا الْحَياةَ مَعَ الظَّالِمينَ اِلَّا بَرَمَاً» من از این زندگی بیزارم و باید خود را برای شهادت آماده کنم.
گزارش از مرتضی اوحدی